ای یوسف عالم ! ای جگر گوشه ی زهرا ! بیا ! بیا که جان ها در انتظار تویند ! بوی پیراهنت چشم دل را بینا می کند ؛ بیا که چشم ها چشم به راه تویند . نگاهم را فرش راهت، کاسه ی چشمم را کشکول گدایی نگاهت و کلبه ی قلبم را منزلگاه عشقت می سازم ؛ آن را با خیال و خاطر تو آذین می بندم ؛ بر سردرش نام با صفای تورا می نگارم و به تمنای آمدنت، ای نگار من ! ای امید زندگانی ! ، سر سجده به راهت می سایم و آب دیده می افشانم . بیا ! بیا و (( در آ که در دل خسته توان در آید باز بیا که در تن مرده روان در آید باز )) . |