سلام
تابستون گرم و پر دغدغهای داشتم.اونقدر پردغدغه که پس لرزهها و دلواپسیهاش حتی
تا همین یه هفته قبل ادامه داشت.هم آزمون داشتم و هم پایان نامه و هم... به هر ترتیبی
که بود از دست همه شون رها شدم و خودمو به کلبهی اینترنتیم رسوندم.دیر اومدم؛ولی
شرمندهی همهی دوستان و همسایگان!باور کنید اینقده سرم شلوغ بود که حساب نداشت.
میگن:((از هر چی بدت بیاد سرت میاد!))واقعاً درست گفتند!چرا؟!چون خودم دچار شدم!
از بدقولی بدم میومد،ولی گرفتارش شدم.گفته بودم آزمونم تا اواخر تیرماه طول می کشه
و میام،ولی دلواپسیهای نتیجه و بعدشم مصاحبهی بعد از آزمون و پایان نامه و ....همه
و همه دست به دست هم دادند،دست و پا مو زنجیر کردند تا نتونم به آلونک قدیمیم
سربزنم.
حالا اومدم تا از همهی شما تشکرکنم،یه دستی به سرو صورت این کلبه بکشم و
دوباره شروع کنم اما یه جور دیگه!
از همهی شما ممنونم که در نبودنم به این خونه سرزدید و با محبتتون خوشحالم
کردید.