یادداشتهای طلبه‌ی امروزی

حرفها و صحبتهای یک طلبه‌ی نسل نو

یادداشتهای طلبه‌ی امروزی

حرفها و صحبتهای یک طلبه‌ی نسل نو

پیوند انسان و دین

 

 

                برام جالب بود وقتی دیدم یک متفکر غربی نوشته : (( در تاریخ بشر هرگز حتی قبیله ای وجود نداشته

 

       که به نوعی دین نداشته باشد. حتی بوته نشینان استرالیای مرکزی و سرخ پوستان پاتاگونیا که دارای پست ترین

 

       صور موجود زندگی بشری هستند،نیز به نوعی به عالم ارواح اعتقاد داشته و به صورتی مشغول پرستش اند.

 

       در قدیمی ترین آثار باستانی که از بشر متمدن به دست آمده،نظیر آنچه در اهرام مصر و یا متون اولیه ی

 

       وداهای هندوئی به چشم می خورد نیز اعتقادات،امیال و اعمال دینی آشکارا وجود دارد.)).

 

            (( دین از قدرتمند ترین عوامل مؤثر تاریخ بشری بوده است. جنبه های دیگر زندگی انسان نیز به نوبه ی

 

       خود  حقیقتاً مهم بوده اند،اما خصیصه ی واقعاً برجسته و سرآمد تمام تاریخ بشر،همان " دین " اوست. بشر

 

       واقعاً معتقد است که در برابر گونه ای روابط خاص فوق بشری قرار دارد و از اینکه کمک های فوق بشری

 

       لازم را دریافت کرده واقعاً خرسند است .)).

 

             جالب تر اینکه اذعان داشته بود : (( وجه تمایز اصلی بشر دین است. بعضی از حیوانات ممکن است از

 

        بعضی از افراد بشر در پاره ای از توانایی های خاص نظیر شدت دریافت های حسی،سازندگی عملی،قدرت

 

        همراهی ویا قدرت تولید اقتصادی پیشرفته تر باشند،اما تاجایی که عقل بشر گواهی می دهد تا کنون هیچ

 

        حیوانی نشانه ای از یک حیات دینی بروز نداده و یا هیچ حیوانی هرگز کاری انجام نداده که بتوان آن را

 

        به عنوان تمهیدی برای زندگی پس از مرگ وی به حساب آورد.)).

 

             خوب که فکر کردم،دیدم راست میگه! در طول تاریخ،همیشه بین انسان و دین یک پیوند انفکاک ناپذیری

 

        بوده و است؛ یعنی وقتی به گذشته نگاه می کنیم نمی تونیم جامعه ای پیدا کنیم که فاقد عقاید دینی بوده باشه!

 

        البته،در برخی موارد بودند افرادی که منکر و مخالف دین بودند و خودشون رو از بقیه کنار می کشیدند،اما

 

        اکثریت مردم تابع دین بودند.

 

             بنابر این،میشه گفت: به طور کلی،بشر،موجودی دینی است.

 

            : خوب،اگه این طوره،چرا یه عده ی مردم دین گریزند و مخالف دین؟!

 

           - به جواب این سوال می رسیم،اما قبلش باید بدونیم دین چیه و چه نقشی در زندگی انسان داره؟!

 

             به نظر شما دین چیه؟!

   

            شما نظر خودتونوبگین تا من هم  هفته ی بعد نظر خودمو بگم!

 

 

                                       

 

عیدی متفاوت با بقیه اعیاد

 

           امسال نیمه ی شعبان واقعا با همه ی سال های دیگه فرق داشت. یه غلغله و جنب و جوش عجیبی بود که

 

    تا به حال ندیده بودم. همه جا عوض شده بود. خیابون ها چراغونی، کوچه ها پر ازکاغذهای رنگی و پرچم های

 

    منقش به نام اهل بیت(س) و آقا امام زمان( عج )! همه جا شربت و شیرینی می دادند و شادی می کردند.

 

          میدان هفتاد و دوتن قم که یکی از دروازه های ورودی شهر حساب میشه جای سوزن انداختن نبود.ولوله ای

 

     بود که نگو و نپرس! فکرشم نمی کردم این طور بشه. از عوارضی ( پلیس راه ) اتوبان قم – تهران تا میدان

 

     هفتاد دو تن جای حرکت کردن نبود.چنان ترافیک سنگینی که اگه پیاده می رفتی سریعتر می رسیدی.

 

          اطراف خیابون ها، گوشه کنار پیاده رو ها که نگاه می کردی یه عده عاشق رو می دیدی که از گوشه و

 

      کنار ایران بلند شده بودند اومده بودند تا روز میلاد معشوق شان رو در میعادگاه جشن بگیرند....

  

          از هرتیپ آدم، بینشون دیده می شد؛ شهرستانی، تهرانی،پیرمرد، پیر زن، جوون، خردسال،کارگر، دانشجو

 

      و ...همه اومده بودند تا عشقشون رو ثابت کنند. اومده بودند تا بگند که مشتری و خریدار نگاه یوسف فاطمه اند.

  

           شما فکر می کنین چه چیزی به غیر عشق می تونه اینقده قوی باشه که اونا رو از خونه و کاشونه ی خودشون،

 

      از نوازش بادخنک کولر جداکنه و فرش نشین معابر شهری کویری با آفتاب داغ و سوزان تابستانی کنه؟! مگه ما

 

          خودمون تازیانه های خورشید آتش بار قم رو نمی بینیم یا اونا ندیدند و نمی دونند؟! کیلومترها مسافرت برای

 

      رسیدن به اینچنین شهری؟!

 

           حقیقتش من هیچ عاملی جز عشق نمی بینم و نمی شناسم که این چنین توانایی داشته باشه!

 

            کاش هر روزمون همین جور بوی عشق و انتظار بده و این اشتیاق فقط مال این روز نباشه....

 

            انشاءالله عیدی همه مون دیدار بامعرفت جمال دلارای اون خورشید پنهانی باشه که امروز و این چند روز به

 

       عشقش در تکاپو و بی تابی بودیم !!!

                    

 

 

سگ ولگرد

                                                              

        همیشه سعی می کنم متنوع مطالعه کنم تا هم خسته نشم و هم اطلاعات متنوعی پیداکنم. در همین راستا،چند وقت پیش،

    تصمیم گرفتم به نوشته های صادق هدایت نگاهی داشته باشم. کتاب (( سگ ولگرد )) ایشون رو از کتابفروشی خریدم .

        وقتی به خونه اومدم و چشم خانومم به خرید تازه ی من افتاد با جملات معترضانه ای توام با یه نوع شوخی از طرف

     ایشون مواجه شدم. می گفت: مگه سگ ولگرد کم دیدی که حالا رفتی و برای من کتابشو خریدی؟! حیف پول نیست که

      برای این دادی؟!

        با خنده جواب دادم: این سگ ولگرد از اونایی که ما دیدیم نیست؛ این ازون با کلاساست!

        به گوشه ای رفتم و سر فرصت کتاب رو مطالعه کردم. مجموعه ای بود متشکل از هفت داستان کوتاه که با قصه ی

    (( سگ ولگرد )) شروع می شد و با ماجرایی به نام (( تاریکخانه )) تموم می شد.

        کل داستان ها ی این مجموعه به ترتیب زیربود :

        1- سگ ولگرد؛ سرگذشت یه سگ اسکاتلندی دست آموز که به خاطر مستی اسیر غریزه می شه و به این ترتیب از

      بهشت خانه ی اربابی خودش به کویر کوچه های بی رحم و پر رنج غربت و گم گشتگی هبوط می کنه. برای بازگشت

      به باغ اربابی با تمام وجود ،افتان و خیزان تلاش می کنه ولی سرانجام ، خسته و نیمه جان ، بی رمق به گوشه ای

      می افته و کلاغ های شوم به طمع تناول چشمان میشی او برفراز جسدش به پرواز در میاند.

        2- دن ژوان؛ قصه ی مرد جوان بولهوسی که با پوششی فرنگی مآبانه و لاف زنی های اشراف گرایانه سعی داره

      خودش رو عفیف و خویشتن دار نشون بده ، اما رفتار بولهوسانه ش پرده از چهره ی واقعیت درونیش برمی داره.

         3- بن بست؛ ماجرای مرد تنهایی که یگانه رفیق زندگیش در عنفوان جوانی طعمه ی بی رحمی دریای خروشان

      میشه . از اون به بعد برای فراموشی این غم سنگین به دامن اعتیاد پناه میاره . بعد از مدتی ، با یافتن تنها یادگار دوست

      خودش یعنی فرزند جوان او آرامشی زودگذر پیدا می کنه اما دست گلچین روزگار این آرامش رو نیز از وی می گیره

       و اون رو مثل یه سایه ی سرگردان در کوچه های خلوت و نمناک آواره می کنه.

         4- کاتیا؛ خاطره ی آشنایی  مهندسی اتریشی با جوانی عرب ، در جریان جنگ جهانی اول طی دوران اسارتش

      در روسیه.

         5- تخت ابونصر؛ داستان حسادت زنی شوهرپرست به دختری که در شرف تصرف موقعیت وی نزد همسرشه.

      موت کاذب مرد هوسرانی که هزاران سال در نشئه ی دلداگی موهومی هستش و بعد از برخاستن از موت کاذب از

      این توهم  خلاصی  پیدا می کنه.

         6- تجلی؛ نیم نگاهی به نوازنده ی پیر و فرسوده ای که ضعف، حقارت، لئامت و بدبختی خودش رو  ورای نوازش

      آرشه ی جادوییش بر روی سیم ویلون پنهان می کنه.

         7- تاریکخانه؛ زندگی و مرگ اشراف زاده ی تنهایی که از جامعه و اجتماع بریده، به خلوت خانه ی خویش

       پناه آورده و انتظار مرگ رو می کشه.

                ---------------------------------------------------------------------------------------------

          پاورقی :

         الف - فضای داستان نخستین، شهر ورامین هستش و فضای داستان واپسین : خونسار!

          ب - هرکس قصه ی" سگ ولگرد" رو یه جوری تطبیق کرده اما من حس کردم : این داستان از یه منظر شباهت

       بسیار زیادی با سرگذشت انسان سرگشته داره! آدمی که جنت نشین بوده و به خاطر یه اشتباه به زمین و وادی سرگشتگی

      هبوط کرد؛ در این وادی هم همه ی تلاشش اینه که به همون بهشت برگرده ولی موانع می خواهند مانع از تحقق این آرزوی

      وی بشند...

         ج - فضای غالب حاکم بر این مجموعه به گونه ای بود که پنج بوی نامطبوع  ازش استشمام می شد : " مرگ " ،

      " نا امیدی " ، " بدبینی  نسبت به  جامعه  و اجتماع " ، " هوسرانی و شهوت طلبی " و " نا کامی ".

          د - این جمله ها ی " تخت ابونصر " برام جالب بودند : (( اگر با نظر عمیق تری از علوم متداول که در مدرسه ها

       می آموزند و ...به زندگانی نگاه بکنیم، خواهیم دید که در زندگی همه چیز معجزه است. همین وجود من و شما که اینجا

       نشسته ایم و با هم حرف می زنیم یک معجزه است. اگر موهای سرم یک مرتبه نمی ریزد معجزه است. اگر گیلاس شربت

       با شیشه اش در دستم تبدیل به بخار نمی شود یک معجزه است. معجزه های مسلمی که به آنها خو گرفته ایم و برایمان امر

       طبیعی شده و هرگاه برخلاف این اعجاز امر طبیعی دیگری اتفاق بیفتد که به آنها معتاد نیستیم برایمان معجزه به شمار

       می آید.

          ... امروزه بشر از روی خودپسندی اعتقادش به طبیعت بریده شده و به واسطه ی کشفیات و اختراعاتی که کرده،

       خودش را عقل کل می پندارد و ادعا دارد که همه ی اسرار طبیعت را کشف کرده است؛ ولی در حقیقت از پی بردن

       به ماهیت کوچکترین چیزی ناتوان است.

          انسان مغرور، پرستش معلومات خود را مدرک قرار داده و می خواهد حادثات طبیعت مطابق فرمول های او

        انجام  بگیرد.)).